پیرِ اسپندگردان
به گزارش سرویس بین الملل وبپیما به نقل از همشهری - سحر جعفریان عصر: از سر همان هاست که حالا ۴۵ سال بیشتر از اسپنددودکردن کربلایی حسن قاجار در گذرهای تو در توی بازار می گذرد و همه او را می شناسند. کار و بارش این بوده و هست که مشت مشت قُپه و دانه های سیاه اسپند، بلورهای ریز و سفید زاج و برگ های رنگی به آتش زغال های مرغوب بسوزاند و از برای باطل کردنِ عاطل و دور کردن چشم و سَق سیاه از حجره داران و کسبه آشنای بازار، بخواند: «اسفند دونه دونه، اسفند سی وسه دونه...» عموحسن اما از هفتم محرم که دسته گردانی بازاریان شروع می شود روالی دیگر دارد. میز زنگاری اش را جا می دهد وسط گذر کفاش ها، آنجا که راه ۲ تا می شود یکی سوی راسته بزازها و دیگری سمت تیمچه حاجب الدوله وتندتند، بوخوش (اسپند) دود می کند. نه چون، اسپنددودکردن پیشه اش است که چون، عزادار است و انگار، نزدیک به نیم قرنی ست که نذر دارد.
اسپندسوزانی به قدِ ارادتِ نه نه گلپری
مکرر و نرم، زغال ها را باد می زند تا از سرخی نیفتند. زغال های تازه را همکم کم، کفِ منقل می چیند تا آتش شان، خَف نشود. هر چه از اسپنددودکردن می داند، نه نه گلپری کنار گوشش خوانده بود. پیرزن، توجه ویژه ای به آخرین نوه خود داشت و اغلب او را پَر چادرش، این ور و آن ور می چرخاند. هر چند کهگاهی حسن به سبب معلولیتی نیم بند و مادرزاد که پاهایش را سست کرده بود از گشت وگذار وامی ماند. واماندنی که معمولا دهه نخست محرم نیز گوشه گیرش می کرد: «نه نه؛ پس من چطور با این پای علیلم عزای حسین رو بگیرم!؟» و گلپری که ارادتی بلند به فرستادگان خدا داشت، دلداریش می داد: «بالام جان؛ شفا در دود اسفند شاه حسین هم هست.» نَم اشکِ خاطره پیرزن است یا عزای حسین که چشمان عموحسن را می گیرد.
ساده اما شاید که این شفا باشد
زغال ها حسابی گُر گرفته اند و وقت اسپندریزی است. صدای نخستین دسته عزاداران از دور می آید: «یا حسین مظلوم...ای یادگار زهرا...نرو جانِ خواهر...» زوجی جوان، پیشتر از نخستین دسته به بساط عموحسن نزدیک می شوند. زن، رنگ به رو ندارد و مرد، پیداست این آخرین چاره ناچارش است که بی نا می گوید: «عموجان می تونم یه مبلغی تقدیمت کنم برای نذر اسپند...برای التماس دعا...برای شفای خانومم؟» عموحسنبسیاری را مانند این زوج جوان دیده؛ آنها که صد، راه را رفته و هزار، دَر را زده اند و حالا به نذر ساده او رسیده اند...شاید گره یشان باز شود، شاید...دستگاه کارتخوان نذورات را نشان می دهد: «توکلت به خدا باشه جوون.» صدای دورِ دسته عزاداران، نزدیک و نزدیک تر می شود.
دور باشد چشم بد از نوکرانِ حسین
عزاداران آهسته از بَر عموحسن می گذرند. بسیاری شان او را می شناسند و میان سینه زنی شان با سر، سلامش می گویند. او نیز دود اسپندی جانب شان فوت می کند و این، انگار یعنی «علیک» و جواب سلام. اغلب مداحان، چند قدمی عموحسن، چهارپایه خوانی می کند و برخی شان که پیرِ چهارپایه خوانی اند و اسپنددودکردن او را لاینفکی از دسته گردانی بازار رسوم آن می دانند، ختمِ مجالس شان چنین می گویند: «سلامتی عموحسن عزیز که خیلی سال هست نوکری ارباب را می کند و چشم بد و نظر تنگ را دور می دارد هم صلوات بفرستید...» هنوز دسته عزاداران بازارِ کفاش ها به نفر آخر نرسیده، نفر اول دسته عزادارانِ تکیه زرگرها پرچم گردانی می کند. پشت بندشان هم به ترتیب عزاداران سیاه پوش بازار بزازها، فرشی ها و باربرها، یکی یکی می آیند و می روند. این حال و احوال کهنه عموحسن است از هفتم محرم تا هفتم امام حسین (ع) در همه بیش از ۴۵ سالِ گذشته.
این خبر توسط سایت همشهری آنلاین منتشر شده و وبپیما صرفا آن را به اشتراک گذاشته است.
منبع: همشهری آنلاین